چنگ آور سلجشور
جنگاور و سلحشور کیست؟
منظور از این واژه های چیست؟
فکر می کنم بهترین تعبیری که تا کنون از این واژه ها شده است سخنان و آموزه های (( ارد بزرگ )) است .
او از درون و بطن جنگاور و سلحشور زایشی دوباره را نوید می دهد که می آید برای درمان دردها و نقصها...
شاید در ابتدا تصور شود جنگاور حاصل رستاخیز و انقلاب باشد اما در بطن آن آرامش و التیام متجلی است
با هم قسمتی از تعبیرهای ایشان را در این ارتباط مرور می کنیم :
جنگاور دارای ریشه و بنی پاک است .
جنگاور تنها یک راه می شناسد و آن راه بی پیچ و خم به سوی هدف کشیده شده است .
جنگاور به هیچ چیز جز هدف نمی اندیشد .
جنگاور بدنبال خواب و آسایش نیست ، هدف ! چشم و اندیشه او را پر کرده است .
جنگاور پیش از آنکه در راه پای نهد اندیشه اش بسیار بزرگ و فربه گشته و
آنگاه که اینگونه شد همواره شمشیرش در دست است نه در نیام .
جنگاور به پشت سر و دو سوی راه نمی نگرد و درنگ هم نمی کند .
جنگاور ، از روزی سلحشور است که به شناخت رسیده و هدف را یافته باشد در
این روز دیگر برای رسیدن به هدف از همه چیز خود خواهد گذشت .
جنگاور را هیچ چیز نمی تواند فریب دهد چون او تنها به برج انتهای راه چشم
دوخته و هر که در میانه او و هدفش باشد را خواه ناخواه از پای در خواهد
آورد .
جنگاور چون هدف را می شناسد به نگهبانان و دزدان بین راه یک دم هم میدان نمی دهد .
جنگاور در همه حال بسوی هدف پیش می رود ، چه در خواب و چه در بیداری ، فکر هدف ! یک آن از اندیشه اش دور نمی شود .
جنگاور هیچ کس را زخمی نمی کند ضربات او باید سریع ، پیاپی و کشنده باشد
او نباید مار زخمی در بین راه برجای گذارد چون پشت سر او نگهبانی نیست
جنگاور را ، نه دُر شاهوار گول می زند و نه آدمی زیبا که با کرشمه او را به سوی آغوش خویش فرا می خواند .
جنگاور جز جان خویش ، چیزی برای از دست دادن ندارد آن را هم پیشتر فراموش کرده است .
جنگاور نه در پی رویاست ، هر چه می کند به هدف گره خورده است .
جنگاور جوانی خویش را برای بدست آوردن هدف از دست خواهد داد این یک فرایند بی بازگشت است .
جنگاور یکتاست ، شاید برای دگرگونی تاریخ همین یک تن کفایت کند .
جنگاور ژاله ای چکیده از درد است و برای درمان می آید .
جنگاور رجز خوانی نمی داند ... او هدف را می شناسد همین .
جنگاور ، شمشیرش هیچ گاه دیده نمی شود شمشیر او نه دیدنی است و نه رویایی...شمشیر او با برج و باروهای شهر پیش رو هماهنگ است .
جنگاور آغاز زندگی این جهانی اش را با آخرین چکاچاک شمشیرش جشن می گیرد .
جنگاور چون از خود گذشته است این فراخی را یافته که بی نهایت بدست آورد .
جنگاور نه تند می دود و نه آهسته ، گامهایی استوار او پیشاپیش زمان رسیدن
به هدف را می دانند ، هر گام در پس خود اندیشه و هدفی را دنبال می کند .
جنگاور ، آنکه از جاده می گریزد را دنبال نمی کند و آنکه بیرون از جاده رجز می خواند را نمی بیند نگاه او تنها به برج پیش روست .
جنگاور
هنگامی که از دیوارهای شهر گذشت به هیچ سوراخی سرک نمی کشد او تنها به سوی
بلند ترین ساختمان می رود و خود را به بلند ترین جای آن خواهد رساند او
باید زایش خویش را از آنجا آغاز کند .
جنگاور آخرین ضربه شمشیرش در بلند ترین جای شهر دور ، زایشی نو را نوید خواهد داد.